خواب یک عروسک
اون موقع ها که تازه به دنیا اومده بودی یاد نداشتم بخوابونمت.
خودت شیر که می خوردی میخوابیدی، کم کم که بزرگتر می شدی، گاهی بدخواب بودی و خوابت نمی برد بابا روی مبل می نشست تو رو روی زانوت می گرفت طوری که سرت توی دستاش بود و بقیه بدنت روی پاش اونم تکونت می دادو می خوابیدی.
من تو بغلم می گرفتمت بعد از مدتی گفتم بغلی نشی می ذاشتمت روی پام تو هم میدیدی اتاق داره تکون می خوره بیشتر چشات گرد می شد و نگاه های متعجبی میکردی. خندم میگرفت
قربونت بشم که لحظه لحظه بیشتر عاشقت می شم.
اکثرا توی بغل که می اومدی تا بادگلو بزنی خوابت میبرد.
کم کم عادت کردی که روی پا بخوابی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی