نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نرگس جون عشق من وباباش

امروز

نرگس جون خیلی وقته نیومدم برات بنویسم الآن ٢ خرداد ٩٢ و ١١ خرداد ١ سال و نیمت میشه مامان جون حرفای خوشگلی میزنی مثل: مامان، بابا، مامایی     منظورت مامانی مامان منه، بابایی، مامانزرگ و بابازرگ    منظورت مامانبزرگ و بابابزرگه، عمو، عمه، دایی، ماهی، آهو، هاپو، پیشی، آی لاویو، چاقالو، نقاتی منظورت نقاشیه، بیدی منظورت بده، بدو، د منظورت کفشه، آب بخوده یعنی آب میخوام، عباسی منظورت تابه، تاب تاب عباسی، آب بازی، میم منظورت مریمه اسم من، ندس منظورت نرگسه وقتی میگم عشق من کیه می گی ندس جیگر من کیه ....، و ..... دختر بسیار تمیز و کاری هستی همش هرچی بریزی جمع میکنی و تو سفره انداختن به مامان کمک می کنی...
3 خرداد 1392

نرگس و پسر خاله هاش

باز كن پنجره را من تو را خواهم برد ؛ به عروسیِ عروسكهای كودكِ خواهر خویش‌ ؛ كه در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس صحبت از سادگی و كودكی است چهره ای نیست عبوس. كودك خواهر من ، در شبِ جشن عروسیِ عروسكهایش می رقصد كودك خواهر من ، امپراتوری پر وسعتِ خود را هر روز، شوكتی میبخشد. حمید مصدق   امیرعلی پسر خاله بزرگته مامانجون که از اومدنت خیلی خوشحال شد. آخه خودشم منتظر یک مسافر کوچولو بود. گاهی دستت را می گرفت کنارت می خوابید. هروقت گریه میکردی یا گشنه ات بود و من پیشت نبودم، بدو بدو میامد پیشم میگفت نرگس بیدار شده یا گشنه اس یا گریه می کنه. یک بار برات جغجغه خرید و همش می خواست بده بهت که با هاش ...
15 مرداد 1391

لالایی

لالالالا گل نازم به هستی تو می نازم بهار من گل نرگس برایم همدم و مونس گل سوری گل سوسن دو چشم ما به تو روشن تو بی همتا و یکتایی چراغ خونه مایی ------------- لالالالا گل لاله که گل دارم به گهواره که گل وقت گلابش شد عزیزم وقت خوابش شد
4 مرداد 1391

اولین خنده صدادار

دقیقا 14 هفته بود  که به دنیا اومده بودی. 09/03/2012 بود، سرما خورده بودی. کنار بابا روی زمین دراز کشیده بودی بابا دستش را مثل مار پیچ و تاب میداد و بالا و پایین می برد که اولین خنده صدا دارت صداش دراومد منم زود ازتون فیلم گرفتم. عاشق جفتتونم. باباجونت و نرگسکم گلکم ...
31 تير 1391

3ماهگی و عیدی امام رضا (ع)

نرگسم قشنگم سه ماهه که شدی بازم سرما خوردی اینبار برده بودیمت نمایشگاه بهاره. بابا صورتت را بیرون از پتو گرفته بود. هرچی می گفتم بکنش تو. می گفت هیچی نمیشه. بیرون سرد و داخل گرم بود شما هم سرماخوردی. فکر می کنم همون موقع ها بود که با مامن قهر کردی. 2 روز به من نمی خندیدی اینقدر گریه می کردم که حد نداشت. خیلی ناراحت بودم به در دیوار ساعت و ... می خندیدی ولی وقتی من باهات حرف می زدم نگام هم نمی کردی روتو برمی گردوندی. هرچی قسم می خوردم مامان من سرمات ندادم، باور نمی کردی و با این کارت فهموندیم که تو باید مواظبم باشی. .... توی این قهرت که خیلی عذابم داد، شیر هم نمی خوردی. کلا با من قهر بودی حتی سر شکم. بعضیا می گفتن مریضه اش...
31 تير 1391

عکس

اون روزا نی نی بودی قربون خودت و پاهات مادر گاهی وقتا خنده دار خمیازه می کشیدی.   چی می خوای بگی مادر؟؟؟؟؟؟ ...
28 تير 1391

خواب یک عروسک

اون موقع ها که تازه به دنیا اومده بودی یاد نداشتم بخوابونمت. خودت شیر که می خوردی میخوابیدی، کم کم که بزرگتر می شدی، گاهی بدخواب بودی و خوابت نمی برد بابا روی مبل می نشست تو رو روی زانوت می گرفت طوری که سرت توی دستاش بود و بقیه بدنت روی پاش اونم تکونت می دادو می خوابیدی. من تو بغلم می گرفتمت بعد از مدتی گفتم بغلی نشی می ذاشتمت روی پام تو هم میدیدی اتاق داره تکون می خوره بیشتر چشات گرد می شد و نگاه های متعجبی میکردی. خندم میگرفت قربونت بشم که لحظه لحظه بیشتر عاشقت می شم. اکثرا توی بغل که می اومدی تا بادگلو بزنی خوابت میبرد. کم کم عادت کردی که روی پا بخوابی
28 تير 1391