نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نرگس جون عشق من وباباش

3ماهگی و عیدی امام رضا (ع)

1391/4/31 23:46
نویسنده : مامانی
1,275 بازدید
اشتراک گذاری

نرگسم قشنگم سه ماهه که شدی بازم سرما خوردی اینبار برده بودیمت نمایشگاه بهاره. بابا صورتت را بیرون از پتو گرفته بود. هرچی می گفتم بکنش تو. می گفت هیچی نمیشه.

بیرون سرد و داخل گرم بود شما هم سرماخوردی.

فکر می کنم همون موقع ها بود که با مامن قهر کردی.

2 روز به من نمی خندیدیگریهاینقدر گریه می کردم که حد نداشت.

خیلی ناراحت بودم به در دیوار ساعت و ... می خندیدی ولی وقتی من باهات حرف می زدم نگام هم نمی کردی روتو برمی گردوندی.

هرچی قسم می خوردم مامان من سرمات ندادم، باور نمی کردی و با این کارت فهموندیم که تو باید مواظبم باشی.

....

توی این قهرت که خیلی عذابم داد، شیر هم نمی خوردی. کلا با من قهر بودی حتی سر شکم.

بعضیا می گفتن مریضه اشتها نداره ولی خوب میدونستم که قهری.

دیگه چیزی نمونده بود شیرخشکی بشی که با بابا برات بانوج بستیم. میذاشتمت توی بانوج تابت می دادم خم میشدم،خودمم تکون می خوردم و به تو شیر میدادم، یواش برت می داشتم  تو بغلم  میگرفتم و شیرت می دادم. یک کتاب بود چگونهفرزند شاد تربیت کنیم اونو خووندم و بهش عمل کردم تا تو مامانی با من آشتی کردی.

به خاطر سرما خوردگی وتب و شیر نخوردن کلی لپات آب شده بود، زیاد غصه می خوردم که چرا لاغر شدی. مامانبزرگ اومد خونه و به من گفت خوابیده شیرت بدم، تا دوباره تپلو شی اینجوری بود که عادت کردی کلا خوابیده بخوری.

هر کارکردم از سرت بره ودرست شیربخوری نشد،تو ماشین هم باید میرفتم عقب دراز میکشیدم تا زیر شال بالا بیاد و شمنگ کوچولوت سیر بشه، تا این که شب تولد امام جواد (ع) گفتیم بریم حرم و به امام رضا(ع) تولد پسرشونو تبریک بگیم. دور میدان شهدا بابا گفت چی شده که ترافیک نیست و خلوته.

همین که وارد خیابان شیرازی به طرف حرم شدیم ترافیکی بسیار طولانی بود که با بابا کلی خندیدیم.

 وقتی به خاطر ترافیک مجالی پیدا شد تا دیدی به خال بنزین بیندازیم متوجه شدیم که بنزینی توی باک نیست و چراغش روشن شده که مجبور میشدیم هر دو قدم هنگام انتظار ماشین را خاموش کنیم. خیلی گشنه ات شده بود. 2-3 بار خواستم همونجوری روی پام شیرت بدم که نخوردی  و ناراحت شدی که چرا خوابیده نمیدم منم ندادم .

بعد از کلی نق و نوق تو بغلم گرفتمت تا بخوابی. متوجه شدم که داری روسری مامان را می خوری. بعد بهت شیر دادم وشما نوش جان کردی.

تا یک هفته با ناراحتی نشسته شیر می خوردی ولی می خوردی. و پس از آن عادت کردی.

این عیدی امام رضا (ع) و پسرشاان به من و شما بود. ههههوووووووررررررررررااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)